نویسنده: دکتر سیروس پرهام و دیگران




 
نقد کتاب به مفهوم منطقی و دقیق و عالمانه آن، که از غرض و هوس به دور و با انصاف و اعتدال همراه باشد و چگونگی مضامین کتاب و ارزش آن را چنانکه هست نمایان سازد، از جمله کارهای مهم ادبی و از عوامل اساسی ترقی علم و معرفت است. تردید نیست که انتقاد کتاب به شیوه مرسوم خارجی و مطابق روش منطقی سابقه دراز در ایران ندارد. در همین سالهای چند که نوشتن انتقاد باب شده است.، البته از پیشرفت برکنار نبوده ایم، ولی هنوز چنانکه باید اصول اساسی را به دست نیاورده ایم. انتقاد از کتاب جوانب متعدد دارد و عقاید و نظریات مختلف درباره آن ابراز می شود. بدین جهت مطلب قابل نقد و طرح است. از راه بحث و نظرآزمایی می توان شیوه انتقاد و روشهای آن و مطالبی را که باید انتقاد متضمن باشد، در این بحث معین کرد و روش و آیین انتقاد کتاب را به دست آورد.
البته میسر نیست که معیار مشخص و قاعده یکنواختی برای انتقاد هر کتابی وضع کرد، طبعاً در نقد متون فارسی، ادبیات معاصر، ترجمه آثار ادبی خارجی، تحقیقات ادبی و تاریخی، مطالعات اجتماعی روشهای گوناگون اتخاذ می شود و با دیدهای مختلف به هر یک از آن کتب باید نگریست، اما اصولی چند را می توان پایه اصلی و اساسی کار انتقاد قرار داد تا بر مبنای اصول مسلم و متقن، نتیجه صحیح از نقد به دست آید.
در این بحث که مورد نظرآزمایی قرار داده می شود منظور عمده آن است که آن اصول مسلم و لازم که باید از طرف انتقاد کننده مورد توجّه باشد و موجب شناسایی کتاب بر خواننده انتقاد می گردد، موضوع سخن قرار می گیرد.
تردید نیست که این نکات کاملاً در خور تحقیق و قابل بحث است و به همین ملاحظه مجله راهنمای کتاب در نظر گرفت که این موضوع مهم و اساسی را مورد نظر آزمایی اصحاب بصیرت قرار دهد. مقالاتی که در این باب از زبده نویسندگان امروز می رسد، به تدریج درج خواهد شد.

نظر دکتر سیروس پرهام

در کلیات «شیوه انتقاد کتاب» بحث کردن و گفتن و مکرر گفتن اینکه منتقد بایستی بی غرض و عالم در کار خود باشد، یا اینکه پیرو فلان مکتب نقادی باشد یا فلان سبک انتقادی را سر مشق قرار دهد کاری بیهوده نیست، اما در وضع کنونی ما درد چندانی دوا نمی کند.
نابسامانی و نا استواری و نادرستی نقد ادبی در ایران بیش از آنچه زاییده ناآگاهی از اصول فن و هنر انتقاد باشد، ناشی از علل اجتماعی و تاریخی خاصی است که می توان گفت کم و بیش در روح هنر و ذوقیات ما عجین شده است. مادام که استنباط عمومی از انتقاد کتاب (و نه فقط استنباط نویسندگان انتقاد کتاب) از این علل تاریخی ریشه می گیرد و مادام که خوانندگان و نویسندگان و شاعران و هنرمندان درباره نفس انتقاد کتاب (صرف نظر از شیوه های گوناگون آن)سوء تفاهم دارند، دشوار است بتوان به این نابسامانی و آشفتگی سر و سامان داد.
حقیقت آن است که انتقاد کتاب در ایران با یک سوء تفاهم بزرگ شروع شده و هنوز هم استبناط گروه کثیری از انتقاد کتاب بر پایه های جعلی و پوشالی این «سوء تفاهم» استوار است. از همان ابتدای کار، جاهلی فن و هنر واحد نقادی کتاب را به دو نیم کرد و آن را «تقریظ و انتقاد» نامید. و جاهلان دیگر، که این تفکیک من درآوردی را مناسب حال خود و مورد پسند «ادبا» و «اهل قلم» یافتند، دو دستی بر آن آویختند و هنوز که هنوز است رهایش نکرده اند.
از اینجا بود که این تصور نادرست پدید آمد که «انتقاد» نقطه مقابل «تقریظ» است: یا باید از یک اثر ادبی«انتقاد» کرد (بر‌ آن تاخت) و یا باید آن را مورد ستایش و تمجید قرار داد («تقریظ کرد». بنابراین، رشته کار به دست کسانی افتاد که (صرف نظر از صلاحیت یا عدم صلاحیت ادبی) یا «دوست» نویسنده بودند یا «دشمن» او. به گفته دیگر، هدف اصلی نقد کتاب یا خرده گیری و بد گویی و عیبجویی بود یا مدح و ستایش و مداهه، بی آنکه هیچیک از این دو «شیوه» به نحو تحلیلی و علمی با یکدیگر آمیخته شود.
رفته رفته کار نویسنده این شد که برای «محکم کاری» ابتدا به سراغ شخصیتی سرشناس برود و کتاب خود را با مقدمه ای از او «مزین» سازد و پس از انتشار هم دست به دامن «دوستان» شود که «اثر» او را «تقریظ» کنند! حال اگر نویسنده خودش آدمی سرشناس و صاحب جاه بود چه بهتر، جمع یاران برای اثبات و تحکیم «مراتب صمیمیت» و «ارادت» خود قلمها را به دست می گرفتند و خیل چاپلوسان و بادنجان دور قاب چینها و فرصت جویان برای یافتن راهی به دل «دوست» در وصف کتاب نویسنده عالی قدر و صفات حمیده خودش و کتابش مدیحه ها سر می کردند.
بدیهی است که هیچ کس بی دشمن نیست و هر کس با دیگری خرده حسابی دارد. از این رو، کسانی که با صاحب کتاب عداوتی داشتند (باز هم صرف نظر از ارزش ادبی اثر و صلاحیت ادبی این دشمنان) به قصد در هم شکستن هجوم دوستان نویسنده و ریختن آبروی او قلمها را تیز می کردند. و چون از قدیم شنیده بودند که قلم حربه ای است برنده، همچون جنگاوران صف آرایی می کردند و دست اندر کار یورش می شدند! بدیهی است که جنگ جنگ است و هیچ حد و حصری بر آن نیست. همین است که بازار درشتگویی و دشنام گرم می شد و سرانجام کار به جایی می کشید که چند تن اوباش را اجیر می کردند که نویسنده بخت برگشته را «کتک» بزنند! دوستان نویسنده، که به جای پرداختن بر اثر نویسنده بیشتر به شخص او پرداخته و کوشیده بودند از طریق بزرگداشت او نوشته اش را بزرگ جلوه دهند، اکنون چوب «تاکتیک» نامردانه خود را می خوردند و در ناتوانی خویشتن می دیدند که مخالفان به هجو و بدگویی از شخص نویسنده پرداخته اند و در عوض نشان دادن معایب کتابش به ضعفهای زندگی خصوصی او و حتّی به طرز غذا خوردن و یا لباس پوشیدنش حمله می برند! سرانجام، موج گران این ستیزه جویی ناجوانمردانه به جایی رسید که حتّی پاره ای از هنرمندان و نویسندگان ارزشمند هم که به ادبیات اروپایی و نقد ادبی به مفهوم واقعی آن کم و بیش آشنایی داشتند به میان این گرداب ناروایی و انتقام جویی شخصی فرود افتادند و یکی نقص بدنی نویسنده ی گرانمایه را مورد استهزا قرار داد و دیگری اسم کوچک نویسنده ای را که بر کتاب دوستش انتقاد نوشته بود مسخره کرد!(فراموش نکنیم که از قرنها پیش یگانه حربه انتقادی شاعران و ادیبان ما همان «هجویات» بوده است).
این سیر تاریخی و نحوه استنباط و سوء استفاده از نقد ادبی نتایجی بس ناگوار به بار آورد که آنها را چنین می توان برشمرد:
نخست اینکه عقیده عمومی بر این شد که هر کس از کتابی «انتقاد» می کند و «تقریظ» نمی کند بی شبهه غرض و مرض دارد، یا با شخص نویسنده «بد» است، یا کسی او را تحریک کرده و به جان نویسنده انداخته و یا اینکه مثلاً می خواهد از نویسنده باج مادی یا معنوی بگیرد. و گرنه محال است منتقدی صرفاً به خاطر تجزیه و تحلیل و ارزیابی یک کتاب یا اثر هنری به سراغ کتاب یا اثری برود و به انگیزه حرفه یا ذوقیات خود (و نه به انگیزه های دیگر)به آن بپردازد.
همین است که هنوز بیشتر هنرمندان و نویسندگان و مترجمان ما تاب نقد ادبی به مفهوم واقعی و بی آلایش آن را نمی آورند و آن را شمشیری زهرآلود می دانند که «دشمنان» و «حسودان» به رویشان کشیده اند.
بارها و حتّی در همین مجله پیشرو «راهنمای کتاب» دیده شده که پس از اینکه انتقادی بر کتابی نوشته شد، نویسنده و یا دوستان و اطرافیانش وظیفه خود دانسته اند که به «حمله متقابله» و لجن مال کردن نویسنده انتقاد کتاب بپردازند، چون حتّی برای یک لحظه هم نتوانسته اند بپذیرند که معتقد جز شوق نقادی انگیزه دیگری نداشته است. و اگر در نحوه انتقاد به خطا رفته است، بایستی با دلیل و برهان خطاهایش را پدیدار کرد و نه با ستیزه جویی و کینه خواهی.
از سوی دیگر، نتیجه منطقی این سیر تاریخی پیدایش این پندار شد که ستایش و بیان سجایای یک کتاب نمی تواند صادقانه و بی آلایش باشد. انتقاد کتاب وسیله ای شد برای رسیدن به هدفهایی که فرسنگها از ماهیت خود کتاب به دور است. کسانی که هدفهایشان پست و بی مقدار بود این طریق تازه را راه بهشت زمینی خود می دانستند و برای راه جستن به حریم صاحب قدرتان و دولتمردان آن را به شتاب در نوردیدند. در اجتماعی که پیشرفت زندگی بر اساس «رفیق بازی» است، «تقریظ» بهترین وسیله رفیق بازی و مدح کتاب(در این همه مطبوعات رنگارنگ) خوشایند ترین شیوه چاپلوسی و «خودشیرینی» در محفل ادبا و دوستان شد.
همین دو سه سال پیش بود که اولین کتاب به اصطلاح انتقادی یکی از نویسندگان منتشر گردید. دوستان و نزدیگان و معاشران این نویسنده فریضه خود دانستند که قلم به دست گیرند و در ستایش «این معجزه ادبی» رساله ها بنویسند.
روزنامه ها و خاصه مجلات هفتگی که سالها رنگ انتقاد کتاب به خود ندیده بودند، یک باره به جنبش درآمدند و یک صفحه تمام، با عکس و تفصیلات به معرفی و مدح این کتاب و نویسنده آن اختصاص دادند.
نکته اصلی اینک هیچ یک از نویسندگان شش یا هفت مقاله ای که در ستایش این کتاب و نویسنده اش نگاشته شده بود، سابقه ای در کار نقد ادبی و فن انتقاد نداشتند و حتّی یک تن از آنان یکی از وکلای دادگستری بود که برای اولین و آخرین بار «انتقاد کتاب» می نوشت!
بازاری است آشفته و می پرسید چه باید کرد، بدبختانه پاسخ این پرسش مانند همه پرسشهای بزرگی که در زندگی ماست، مستقیماً به وضع اجتماعی ما ستگی دارد و مادام که شرایط اجتماعی برای رشد و نمو گروهی منتقد دلیر و شریف و دانشمند که در تارهای عنکبوتی ترس، حسد، زبونی، جاه دوستی، تنگ چشمی و رفیق بازی گرفتار نباشند، فراهم نیامده باشد، نقد ادبی به سامان نخواهد رسید.
آشکار است که نشریاتی مانند مجله «راهنمای کتاب» در فراهم آوردن «وضع مساعد» نقشی بزرگ دارند، اما افسوس که ریشه این تباهی همه جا دویده است.

نظر دکتر محمدعلی جزایری

«انتقاد» یا «بررسی» کتاب وسیله ای است برای شناساندن آن به دیگران، بسیاری از کسان به داوری ناقد-یا «بررسنده»(1) ارزش خواهند داد و گردن خواهند گذاشت. از این رو وی باید وظیفه خود را با دقت و دادگرانه انجام دهد، چنانکه نه خواننده و نه نویسنده زیان نبیند. در هر حال باید تعارف را کنار گذارد، خامه به سخن زشت نیالاید، راست را دروغ و دروغ را راست باز ننماید.(2) و همچنین باید کار خود را سرسری نگیرد و در انجام آن شتاب ننماید.(3)
پیش از هر چیز بررسنده باید خود را در زمینه کتاب آشنا گرداند. برای این کار باید نخست یکی دو کتاب را در آن زمینه با دقت هرچه بیشتر بخواند، پس از آن باید به خواندن دو کتاب پردازد و اگر نیاز بود آن را دو بار یا بیشتر بخواند، و هر جا نکته ای برخورد آن را در حاشیه کتاب یا جداگانه یادداشت کند. نقدی که خواهد نوشت باید بر بنیاد این یادداشتها باشد، نه برگمان و پندار، یا هوا و هوس، یا مهر و کینه.
در بررسی و سنجش ارزش کتاب نکته های بسیار به دیده توان گرفت و ترازوهای بسیار به کار توان برد، اما شاید این نکته ها از همه مهمتر یا در هر صورت کلی تر باشد: 1.هدف نویسنده؛ 2.روش او؛ 3.استفاده از مراجع لازم و کافی؛ 4.سازمان کتاب؛ 5.زبان و سبک؛ 6.خصوصیات «مادی» کتاب؛ 7.سنجش با نوشته دیگر. اینک سخنی چند درباره هر یک از اینها:
1. نویسنده باید در نوشتن کتاب هدفی روشن و ارزنده داشته باشد، نوشتن کتاب به خودی خود نمی تواند مجاز-یا مشروع-باشد. باید دید که آیا به راستی مطالبی در خور گفتن داشته است، یا تنها از روی هوس صفحه هایی را پر کرده است. اگر هدفی نداشته است، ناقد باید این را باز نماید. اگر هدفش ناروشن بوده، باید این نکته را توضیح دهد. اگر هدف خود را روشن ساخته (معمولاً در دیباچه یا گفتار نخست)، ناقد باید ببیند که آیا هدف او شایسته و با ارزش است یا نه. آیا به هدف خود رسیده است یا نه؟ آیا آنچه را وعده داده به کار بسته است یا نه؟ آیا به حاشیه رفته است و از هدف دور گردیده است، یا تنها به مطالب مربوط پرداخته است؟ در این زمینه ها ناقد باید ستودنی ها را بستاید و نکوهیدنی ها را بنکوهد.
2. در پژوهش (یا تحقیق) در هر رشته ای باید روشی را به کار برد که شایسته و درخور آن رشته است، مثلاً اگر کسی درباره زبان فارسی ادبی ایران در زمان ما (در سده چهاردهم هجری) کتاب می نویسد، باید این زبان آن چنانکه در نوشته های امروز می باید «تجزیه و تحلیل» کند. باید نمونه ها-یا مواد خام کار خود را-از اینها برگیرد نه از نثر قابوسنامه یا شعر نظامی.(4) نیز نباید زبان فارسی را در قالب دستور عربی یا فرانسه یا انگلیسی بریزد؛ یا در چنگال افسانه های این و آن، یا «فقه اللغه عامیانه» بیفتد. همچنین اگر کتاب درباره روان شناسی یا جامعه شناسی است، نویسنده باید روشهای خاص این دانشها را به کار برد نه اینکه در اتاق مطالعه خود پشت میزش بنشیند و پندار بافد و قانون تراشد.
این داستان روش بسیار مهم است، ناقد باید روشی را که نویسنده به کار برده خوب بشناسد. اگر روش با نوع مطلب ناسازگار بود، یا اگر آن را نارسا دید، باید در این باره سخن گوید. یا اگر روش اصلی نیک است، ولی نویسنده بی ثباتی نموده و از روش اصلی انحراف نموده، این را نیز باید باز نماید.
3. هر کس می خواهد کتابی (یا گفتاری) نویسد، باید پیش از هر چیز درباره کتابها و گفتارهایی که در آن زمینه در دست است آگاهی به دست آورد، و در نوشتن کتاب خود از آنها بهره دارد یا دست کم آنها را به دیده گیرد. این موضوع در زمان ما که این همه کتاب و گفتار چاپ می شود بسیار مهم است. از این رو یکی از کارهای بررسنده این است که جستجو کند آیا نویسنده از مراجع لازم و مهم آگاه بوده و از آنها سود جسته است یا نه. اگر نویسنده از نوشته های دیگران ناآگاه بوده،(5) یا آگاه بوده، ولی کتاب خود را بی توجّه به آنها نوشته، و بدین سان وقت و نیروی خود را صرف «کشف» نکته هایی کرده که دیگران پیش از او کشف کرده اند، یا اگر در نتیجه نآآگاهی از نوشته های پیشین کتابش نارسا یا نادرست از کار درآمده است اینها را باید بر او خرده گرفت.(6)
این نکته اخیر ما را به نکته دیگری می کشاند که در ایران امروزی اهمیتی ویژه دارد، و آن «سرقت ادبی» است که گروهی بی ادب شیوه خود گردانیده اند. به گمان ناقد کتابهای فارسی باید هوش دارد و نیک بنگرد، و اگر به چنین دزدی برخورد «تازیانه عبرت» به دست گیرد و بی تأمل و تردید با رخ وی آشنا شود، و خون-خون بی شرمی--روان گرداند!
البته گرفتن چنین دزدانی همیشه آسان نیست. اگر زیرک باشند مطلبی را که دزدیده اند چنان زیر و رو می کنند-و جمله ها و کلمه ها را چنان دیگر می گردانند-که بازشناختن جنس دزدی شده بسیار دشوار است. از این رو اگر جای تردید هست، باید توجّه خواننده (و نویسنده) را به شباهتی که میان این نوشته با نوشته کسی دیگر در میان است جلب کرد، بی آنکه به نویسنده تهمت زد، زیرا شک نیست که گاه «توارد» رخ می دهد، و اگر چنین باشد البته نباید بی گناه را رسوا کرد.
4. در گذشته معمول بود که نویسنده به اصطلاح خامه را در صفحه نخست به روی کاغذ می گذاشت و در صفحه آخر از آن برمی داشت. البته برخی نویسندگان کتابهای خود را به چند «فصل» یا «باب» یا مانند آن، تقسیم می کردند، اما در میان ایشان کسانی نیز بودند که در این تقسیم بندی ثبات چندانی نشان نمی دادند. در هر حال، گذشته هر چه بوده، امروز «سازمان» کتاب نیز درخور آن است که بررسنده آن را به محک گذارد. البته خواست ما از سازمانها تقسیم کتاب به گفتار یا فصل یا جلد یا بخش و مانند اینها نیست.
از نکته های مهم افزودن فهرست اعلام-یا به عبارت درست تر Index است به ترتیب الفبا.(7)
نویسندگان انگلیسی زبان-و بسیاری از دیگر غربیان-فهرست مطالبی کلی و نیمه کلی را با فهرست اعلام یکجا (یا گاه جداگانه) در پایان کتاب به دست می دهند که اگر خواننده نکته خاصی را در نظر داشت، بتواند جای آن را در کتاب پیدا کند. اکنون که این گفتار را می نویسم کتابی به انگلیسی درباره ادبیات ایران در پیش من باز است. در Index آن گذشته از نامهای کسان و جاها و کتابها کلمه هایی همچون «غزل»، «قصیده»، «دوبیتی»، «مثنوی» و اصطلاحات گوناگون عروض و معانی و بیان نیز دیده می شود. گذشته از اینها، به این مطلبها نیز برمی خوریم: اسلام، ادبیات فارسی در هند، جنبش مشروطه، جشن مهرگان، نفوذ ایرانیان در ادبیات عرب، خصوصیات ادیب و دانشور ایرانی، آغاز ادبیات فارسی دوره اسلامی، روزنامه در ایران، و هزار چیز دیگر.
5. ناقد نباید زبان و سبک کتاب را از دیده دور دارد. البته راست است که ارج زبان و سبک در «ادبیات خالص»(8) بیشتر است تا مثلاً فیزیک یا پزشکی، یا روان شناسی و مردم شناسی. با این همه باید حتّی کتابهایی که دراین زمینه هاست روشن نوشته شود و از هم ریختگی های دستوری انباشته نباشد.
6. به جاست ناقد درباره خصوصیات «مادی» کتاب نیز سخنی چند بگوید. ریزی و درشتی حروف یا کهنگی و ساییدگی آنها، جنس کاغذ، سستی یا استحکام جلد و زیبایی روی هم رفته کتاب-ا زمطالبی است که گرچه بسیار مهم نیست و از ارزش «معنوی» آن نتواند کاست، در خور پرواست. اگر غلطهای چاپی بسیار است، و یا از بی توجهی نویسنده یا غلط گیر داستانها می گوید، اشاره به این موضوع نیز به جا خواهد بود. اگر بهای کتاب «عادلانه» نیست باید بر ناشر خرده گرفت. در همه این زمینه ها البته آنچه را خوب است و پسندیده باید ستود.
7. منظور ازنوشتن کتاب باید افزودن به اندوخته دانش و ادب باشد. برای اینکه دانسته شود که آیا نویسنده به پیشرفت دانش و ادب در رشته خود کمکی کرده است یا نه، به جاست که ناقد کتابش را با کتابهای دیگری که در آن زمینه هست-به ویژه کتابهایی که به تازگی یا در چند سال اخیر چاپ شده، و یا کتابهایی که سندیت جاودانی یا دیرپا یافته و در میان استادان آن رشته قبول عام پیدا کرده است به سنجش گذارد، و نتیجه را به خوانندگان آگاهی دهد. مثلاًبیش از پنجاه سال پیش «ادوارد براون» انگلیسی تاریخی مفصّل از ادبیات ایران را به چاپ رسانید.اگر کسی امروز همان مطالب را با اندکی کم و بیش به صورت کتابی درآورد، و آنچه را پژوهندگان در این پنجاه سال در این زمینه به دست آورده اند به دیده نگیرد. و همان مطالب کهن را دست و پا شکسته کتابی گرداند کاری نابه جا کرده است- تو گویی به ریش مردم خندیده است. همین نکته را درباره «دستور» زبان فارسی که آقای قریب گرگانی پرداخته است نیز توان گفت. در این زمینه البته موضوع «امانت» ادبی-یا سرقت ادبی را، که از آن سخن گفته ایم-نیز به میان می آید.
در گفتگو از نکته های هفت گانه که یاد کرده ایم-و هر نکته دیگری-بررسنده را باید روشی روشن و ترازویی مشخص و دقیق باشد. باید هم در زمینه کتاب شایستگی بررسی و داوری باشد، و هم درباره شیوه و روش انتقاد آگاهی هایی به دست آورده باشد و دچار این پندار بی پا نباشد که هر کس خواندن و نوشتن می داند یا «تحصیلات عالیه» دارد خود به خود «صلاحیت قضاوت» درباره همه چیز، از روان شناسی و جامعه شناسی و پزشکی و دین و فلسفه و تاریخ و اقتصاد و ادبیات-و نقد کتاب، دارد.(9)
از نکته های بسیار مهم این است که ناقد باید به گفتن کلیات بس نکند، بلکه در هر جا مثالهایی از کتاب نقل کند و داوری خود را بر پایه این مثالها بنماید. نیز باید بکوشد که تنها فلسفه بافی نکند. مثلاً تا آنجایی که بتواند اگر جایی اشتباهی یافته آن اشتباه را بیاورد، ولی آن را تصحیح هم بکند. چنانکه گفته اند، ویران کردن آسان است، ولی ساختن (یا بازساختن) دشوار.(10)
اگر بررسنده گامهایی را که برشمرده ایم (و بلکه گامهای دیگری نیز که به جا می داند) برداشته است-و خردمندانه برداشته است-به اینجا رسید که باید دمی چند خامه را کنار گذارد و به اندیشه پردازد، و با به دیده گرفتن نکته های گوناگون اگر بتواند درباره همه کتاب به طور کلی داوری نماید، و خوانندگان را یا به خواندن آن برانگیزد یا از آن بپرهیزاند.
می گوییم: «اگر بتواند» زیرا این کار همیشه آسان نیست، برخی از کتابها بسیار خوب است برخی بسیار بد است، اما بسیاری از کتابها خوب و بد را در هم آمیخته دارند درباره اینها بررسنده باید تا آنجا که می تواند «حساب» های گوناگون را در هم نریزد. باید ستودنی را بستاید و نکوهیدنی را بنکوهد، در همه حال وظیفه و مأموریت خود را «نقد» شمارد: بازشناختن-و بازشناساندن-نیک از بد، زشت از زیبا، سفته از ناسفته.

نظر دکتر رضا آراسته

تجزیه و تحلیل چند شماره از مجله راهنمای کتاب می رساند که معیار و میزان همگانی در دست بررسی کنندگان وجود ندارد. هر کس بنا بر فهم و ذوق خود کتاب مورد نظر را بررسی و انتقاد می کند.
بعضی قبل از معرفی کتاب مقدمه و یا درباره موضوع کتاب می نویسند، یا جمعی اشتباهات را می شمارند؛ عده ای آنچه که آنان را جلب کرده است به گفتگو می آورند و معدودی به مناظره و مجادله می پردازند.
به نظر نگارنده در انتقاد کتاب منتقد با امر قضاوت روبه روست. قضاوت می تواند میزان ذهنی یا عینی داشته باشد. قضاوت ذهنی اگر ازمعرفت منطقی و احاطه نظر منتقد متفکری صادر شود امکان دارد که با قضاوت عینی هم برابر گردد. و لکن این امری بس دشوار است و اغلب قضاوتهای ذهنی از مصدر معرفت سطحی صادر می گردد. و بنابر همین امر است که اختلافات در عقیده نسبت به موضوعی بروز می کند، از این رو لازم می آید که اصول میزان و معیار عینی برای بررسی کتاب به دست دهیم تا همگان را راهنما باشد.

اجرای اصل عینیت به تمامه در انتقاد کتاب

مجریان این اصل هر قضیه از کتاب را مورد بررسی قرار می دهند و با معیار علمی رشته خود می سنجند و درست و نادرستی آن را تعیین می کنند. از این جمله اند بررسی های گذشته آقای دکتر محمدعلی جزایری درباره ترجمه آثار شکسپیر و همچنین از این نوع است گفتار استاد مجتبی مینوی درباره امور دستوری، و نظیر آنها مفید است و وقت و دقت فراوان می خواهد.
اما درنقادی کتب علمی و اجتماعی و تاریخی و حتی آثار ادبی به عقیده نگارنده باید اصول عینی را از دو منبع استخراج کرد:
منبع اول: خود کتاب و مؤلف است و آن را «مأخذ درونی» می خوانیم.
منبع دوم: آثار شبیه و محلّ کتاب در جامعه است و آن را «منبع خارجی» می نامیم.

الف:-اصول متخذه از منبع درونی

1.اصل اول را می توان از دریافت «فرض و هدف منظور» نویسنده کتاب در اثر خود استخراج نمود: بررسی کننده با اجرای این اصل باید سعی کند که هدف و مقصود کتاب را بفهمد و آن را در چند کلمه برای خود تعریف کند و سپس آن را به عنوان میزان و معیار سنجش مطالب کتاب همراه خود در مطالعه کتاب به کار برد. و پیوسته از خود بپرسد، آیا آنچه که نویسنده به عنوان شاهد می آورد راه رسیدن به هدف را آسان می کند یا نه؟ آیا فصول کتاب فرض مورد نظر مؤلف را محقق می کند یا نه؟ و قس علی ذلک. اگر نویسنده کتاب به هدف خود یعنی محقق ساختن موضوع تحقیق برسد، مسلماً نیمی از کار خود را کرده است.
2. اصل سنجش کتاب بنابر روش تحقیق: بنابر این اصل بررسی کننده باید روش و یا روشهای مؤلف کتاب را بفهمد و سپس استمرار آنها را در آوردن شواهد در فصول گوناگون به محک زند و اعتبار آنها را از نظر علمی تعیین نماید و سعی نماید ارتباط و هماهنگی روشهای تحقیق نویسنده کتاب را با موضوع کتاب نشان دهد، چه هر روشی برای همه موضوعات مفید نیست. اگر نویسنده ای مناسبترین روش علمی را برای تحقیق و نوشتن اثر خود انتخاب کند قدم مهمی در کار برداشته است.
3. اصل سنجش کتاب بنابر مرجع: در اجرای این اصل انتقاد کننده باید تحلیلی از مراجع کتاب بنماید و اعتبار آنها را بسنجد و کتاب را بنابر مراجعی که مؤلف مورد استفاده قرار داده است طبقه بندی کند. مراجع را می توان به مأخذ اصلی و تبعی تقسیم بندی کرد و این خود معیار معیار است. خاصه اگر کتاب در امور تاریخی و تمدنی نوشته شده باشد.

ب ـ اصول مستخرج از منبع خارجی

1.اصل تطبیق آثار نظیر: در اجرای این اصل بررسی کننده باید محلّ و درجه کتاب را در بین آثار نظیرش تعیین کند. این امر هم آسان نیست، چه کتب شبیه فراوان نیستند و جزئیات هر کتاب با دیگری فرق دارد. و لکن از طریق مقایسه همین جزئیات مخصوصاً از طریق تطبیق موضوع و مأخذ و روش کتاب بررسی کننده می تواند ارزش کتابی را بر کتاب دیگر تعیین کند.
2. اصل جامعیت و بقاء کتاب: در اجرای این اصل منتقد باید طول عمر و سندیت علمی و فایده کتاب را در آینده پیشگویی کند و نشان دهد که آیا اثر مورد بررسی مخصوص زمان و مکان محدودی است، یا اینکه کتابی همگانی و همه زمانی است. این امر نیز آسان نیست، اما جامعیت بعضی از کتب را سهل می کند به طوری که بعضی اوقات خود مؤلف هم آن را احساس می نماید، چنانکه «سعدی» درباره گلستان چنین احساس کرد: [...] این گلستان همیشه خوش باشد. بنابر همین اصل بررسی کننده می تواند دامنه توزیع کتاب را نیز تعیین نماید.
علاوه بر این اصول بررسی کننده، باید شیوه نوشتن و طبقه بندی و تنظیم مطالب و غیره را در تعیین ارزش کتاب در نظر گیرد.(11)

پی نوشت ها :

1. «بررسی» را به معنای review (انگلیسی) یا compte rendu (فرانسه) دیگران به کار برده اند و ما نیز می پسندیم.«بررسنده را می توان گذاشت. به گمان ما «بررسی» و «بررسنده» از «انتقاد» و «منتقد» به چند دلیل بهتر است: نخست: این دو اصطلاح اخیر که در زندگی روزانه بارها به کار می رود بیش از هر چیز «خرده گیری» را می رساند. «نقد» و «ناقد» از آنها بهتر است، ولی باز هم رنگ «ایرادگیری» دارد، و گذشته از آن «نقد» معنای دیگری هم دارد (در برابر «نسیه») و در هر حال می توان هر دو دسته اصطلاح را نگاه داشت. در انگلیسی نیز دو دسته اصطلاح در این باره هست بدین سان criticism (انتقاد)، critic (منتقد، ناقد)، review (بررسی)، reviewer (بررسنده).
2. اگر با نویسنده کتاب دوست است یا دشمن، و «ملاحظاتی» در میان است بهتر است از بررسی کتاب او باز ایستد تا اینکه کاری ناشایست انجام دهد.
3. بررسی کتاب بسیار دشوارتر از آن است که کسانی می پندارند، هستند کسانی که برای بررسی کتابی دویست یا سیصد صفحه ای که چند ساعته توان خواند ماهها کار می کنند، بلکه کسانی یکی دو سال به این کار می گذرانند (و این نه از تنبلی است!) دیگرانی از بررسی کتاب خودداری می نمایند، زیرا ترجیح می دهند وقتی را که باید در این کار گذارند به نوشتن کتابی با گفتارهایی تازه پردازند! از سوی دیگر گاه بررسی کتاب فرصتی به دست ناقد می دهد که نظرهای تازه ای به دست می دهد، و چه بسا که این بررسی از اصل کتاب بیشتر اهمیّت پیدا کند!
4. البته عکس این مثال نیز درست است، یعنی دستور دقیق زبان فارسی روزگار سعدی یا نظام الملک را نمی توان، از روی دستور زبان «راهنمای کتاب» به دست آورد.
5. تا این تازگی ها به دست آوردن گاهی درباره نوشته های گوناگون فارسی (از کتاب و مهنامه) بسیار دشوار بود، هنوز هم چندان آسان نیست، اما دست کم باید از «راهنمای کتاب»، «کتاب شناسی سال»، و «فهرست کتابهای چاپی فارسی» (فراهم آورده خانبابا مشار)بهره گرفت. به گمان ما هر کس با نویسندگی سر و کار دارد،باید اینها را داشته باشد. البته در برخی شهرها از کتابخانه ها نیز سود توان جست.
6. مثلاً در پژوهش در زمینه ادبیات ایران باید حتماً به تاریخ «براون» و نوشته های استاد نفیسی، دکتر شفق، دکتر صفا، و چند تن دیگر مراجعه کرد. در زمینه زبان فارسی نوشته های معین و سبک شناسی بهار و دستور قریب گرگانی و مانند اینها را باید دید و خواند و سنجید.
7. برای Index نیز باید واژه ای در فارسی پیدا کرد یاگذاشت، «فهرست نامه های جاهاو کسان ...» یا «فهرست اعلام» هم دراز است و هم نارساست. شاید «نماینده» بد نباشد.
8. این را در برابر Belles Letters به کار برده اند، چندان خوب نیست،به خصوص به کار بردن «خالص» نابه جاست.
9. در انگلیسی و فرانسه و آلمانی و زبانهای دیگر کتابها و گفتارها درباره «نقد ادبی» نوشته اند. در این زبانها «نقد ادبی» گذشته ای دراز دارد. در فارسی کمتر به «نقد ادبی» به این معنی که ما از آن می فهمیم پرداخته اند، آنچه هست بیشتر عبارتهایی است کلیشه مانند و سراپا تعارف که اگر روزی هم اندک معنایی داشته اند دیری است معنا را از دست داده اند. در هر حال کتاب «نقد ادبی» که دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته است و به تازگی در تهران چاپ شده، اگر هم کمی ها و نارسایی هایی دارد، تنها کتابی است به فارسی که شاید بتواند تا اندازه ای به کسانی که می خواهند دست به کار نقد ادبی شوند (یا پیشتر «نکشیده بیست و پنج» به آن دست زده اند) درباره تاریخ و گذشته این رشته از ادبیات آگاهی هایی دهد. کتاب دیگری هم هست به نام «مکتبهای ادبی». از رضا سید حسینی، که با شتاب پرداخته شده است و گنگ است و گره کار فارسی زبان را-در زمینه فارسی-نمی گشاید. این کتاب اگر هم به کار آید، تنها کسانی را به کار تواند آمد که درباره ادبیات اروپا دانشی اندوخته باشند.
10. بسیار رخ می دهد که هنگام خواندن کتابی جمله یا جمله هایی را نپسندیده ایم و بر نویسنده (یا ترجمان) خشم گرفته ایم. اما همین که خامه برگرفته ایم که آن را درست کنیم یا بهتر گردانیم خود را درمانده یافته ایم! به گمان ما هر بررسنده ای هنگامی که کتاب را به آهنگ انتقاد می خواند و اینجا و آنجا و همه جا خط قرمز به زیرعبارتها می کشد و از غرور «علم» خود در پوست نمی گنجد بسیار به جاست که دست کم سه چهار بار قلم قرمز را به زمین گذارد و مدادی سیاه-و کمرنگ!-بردارد و بکوشد به جای آنچه نپسندیده است خود جمله [و] عبارتی بهتر بنویسد. این کار و نتیجه آن-را می توان «تمرین فروتنی» نام داد!
11. سیّد فرید قاسمی، جُنگ کتاب (چاپ اوّل، تهران: خانه کتاب، 1382).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386